من گرفتارسنگینی سکوتی هستم که گویا قبل ازهر فریادی لازم است
من تمام هستیم در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان آتش زدم کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصد ها پی مقصود های پوچ افتادم تا تمام خوبها رفتند وخوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یارم رفت
مسعود فردمنش
هم سخن بسیار دیدم همره همدل کجاست
عالم از دیوانه پر شد مردم عاقل کجاست
از خدابرگشتگان همراز اهریمن شدند
دشمن حق می خروشد دشمن باطل کجاست
همرهان رفتند و ره باریک و مقصد ناپدید
من به یاران کی رسم ای رهروان منزل کجاست
موج می کوبد به کشتی می کند دریا خروش
در دل شب راه را گم کرده ام ساحل کجاست
این گواهان جمله سود خویش می جویند و بس
دعوی خود با که گویم شاهد عادل کجاست
هر که را از ابلهان دیدم صلای عقل زد
وا شگفتا ای همه فرزانگان جاهل کجاست
درد خود با هر که گفتم چاره را آسان گرفت
گر که سهلت مینماید کار ما مشکل کجاست ؟
مهدی سهیلی
وقتی دلتنگ تو میشم می بینم عکس تو هر جا
می خواد آشتی کنه قلبم دوباره با غم دنیا
منه دیوونه یه عمره که به عشق تو اسیرم
همش از تو می نویسم واسه اینکه جون بگیرم
****
یه سوال از تو دارم بمونم یا که برم ؟
دل می خواد تابدونه چی جوابش رو بدم؟
****
به خدا هیچکسی هرگز مثه تو برام نمیشه
دل تنگم رو صدا کن چشم براتم تاهمیشه
می زنم به آب وآتیش خودمو با تو به بینم
زیر رقص شاپرکها گل عشقت روبچینم
****
یه سوال از تو دارم بمونم یا که برم ؟
دل می خواد تا بدونه چی جوابش رو بدم؟
جلوه عشق شمع وپروانه
روشنای وجود هر خانه
معنی پاک و ناب یک لبخند
کیمیا وعزیز وجانانه
بهترین عشق وبرترین یاور
شمع سوزان زندگی مادر
دل به زبان نمی رسد لب به فغان نمی رسد
کس به نشان نمی رسد تیر خطاست زندگی
مدتی است که برای پنجره اتاقم شعر نخوانده ام
رویای با توبودن را در گوشش نجوا نکرده ام
مدتی است که قطرات باران را از پشت شیشه هایش ندیده ام
دیگر پنجره پلی میان من وطراوت باغچه ای پرگل نیست
پنجره ای که روزی چشمهایم را به سوی زیبایی های جهان باز می کرد
حال در مقابل پرسش چشمانم، مات ومبهوت مانده
وبرایم تاریکی به ارمغان آورده
افسوس وصد افسوس که لحظه ها مجالی برای تفکر نمی دهند
نمی دانم چشمانم شکستن این پنجره کدر را تاب دارند یا نه؟
تو به من خندیدی ونمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
****
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
وتو رفتی هنوز
سالها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا؟
خانه کوچک ما سیب نداشت
گم میشه بغضت مسافر
توغبار گنگ جاده
بشنو این قصه غمگین، قصه مرد پیاده
سرنوشت من سفر بود، دل سپردن وبریدن
من و تنهایی جاده
سایه ام همسفر من
تو مثل موج مسافر
من سرا پا انتظارم
ولی افسوس تو نموندی ای همه دار و ندارم
بی تو من، تاریک وتلخم
با تو روشن، مثل افتاب
حسرت من دیدن تو
اگه باشه حتی توخواب
افشین سرفراز
معنی بودن چیست ، تو به من یاد بده
خواب شیرین مرا، چشم فرهاد بده
چشم یعقوبم را ، بوی دیدار بده
یک نماز روشن، درشب تار بده
موج دریاها را ، تو بیاموز به من
با دل چلچله ها ، تو بگو از رفتن
تا رسیدن درعشق، دیدن چهره دوست
اونکه باران وبهار ، قصه روشن اوست
توبخوان قصه ما ،حرفی از جنس بهار
بگو از بارانها ، با تن گندم زار
بنویس از خورشید ، در شب مهتابی
من اگر دیوارم ، از میان بردارم
با همه آینه ها ، رو به رو بگذارم
تاهمه نور شوم، روبه رو با خورشید
بنویسم از عشق ، بر تن برکه و بید
افشین سرفراز
روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب تر!
این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب
نمی آورد؟
این چه روزگاریست که راز آفرینش زن را در خود تحمل نمی کند؟
این چه عالمی است که دردانه خدا را از خویش می راند؟
روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب تر!
آنجا جای تونیست، دنیا هرگز جای تو نبوده است .بیا دخترم، بیا، تواز آغاز هم دنیایی نبودی.تو از بهشت آمده بودی، تو از بهشت آمده بودی....
...
....
..
چه شبی بود دیشب ! سنگینی بار مصیبت دیشب تا آخرین
لحظه حیات ، برپشت من سنگینی می کند. همچنانکه این قهر بزرگوارانه تو کمر تاریخ
را می شکند.
سید مهدی شجاعی