خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایهی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
بد نیست اگر کمی به هم فکر کنیم
در بحبوحه خنده به غم فکر کنیم
بد نیست اگرخانه ما سیمانی است
به خشت و گل و نفوذ نم فکر کنیم
هر وقت زیادمان دلی میشکند
بد نیست که یک لحظه به کم فکر کنیم
من عاشق و تو هر که در این عصر غریب
بد نیست اگر کمی به هم فکر کنیم
یارب زسرلطف وکرامت
نظرم کن
من شاخه بی برگ وبرم
بارورم کن
یارب بنشان بر دل من نور حقیقت
وز ظلمت جهلم برهان
سحرم کن
دانم که تو سلطان جهانی و خدایا
هر لحظه که
غافل شوم از تو
خبرم کن
یادم باشد
فردا را ، جلو بیندازم
وساعتم را کوک کنم روی چه وقت!
فردا باران بگیرد
بیاید تا نزدیکی های عصر
وبرگردد
یادم باشد
اگر آهسته گام بردارم
دیرتر شب می شود
وآفتابگردانها
چنددقیقه دیرتر لال می شوند
چیزهای دیگر هم یادم باشد
یادم باشد
یادم باشد
یادم باشد دوستت دارم
وقتی بیای حضور تو، صدای بارون توشباست
فصل دوباره دیدنت، رهایی پرنده هاست
در به دری تو جاده ها، پر از به تو رسیدنه
حتی تو قلب پاییزم ، فصل شکفتن منه
تو رگ سبز لحظه ها، غمزه شقایق جاریه
پر ازحضور عطر تو ، هوای بی قراریه
رو صدای سرخ گل ، سکوت خیس شبنمه
پشت غبار شیشه ها ، بارون سبز نم نمه
یه روز می یای مثه نسیم ، از اون ور خاطره ها
فصل دوباره دیدنت، با نفس پنجره هاست
یه روز می یای مثه بهار، نجیب وسبز و بیصدا
پر می شه از صدای تو، پنجره ی اقاقیا
به شاخه های خشک باغ ، یه روز می پوشونیم لباس
پر می زنه تو کوچه ها ، عطر گلهای سرخ ویاس
از اون ور زمستونا ، یه روز می یاد بهار من
اون روز دیگه تموم میشه، شبهای انتظار من
تو اوج نا امیدی ، یه روز که خسته بودم
کنج اتاق خوابم،تنها نشسته بودم
از توی قاب آینه یکی منو صدا زد
تصویری از خودم بود ،تو چشم من نگاه کرد
می گفت خدا بزرگه ،بخته دوباره با تو
دیروزگذشته امروز،روز از نو روزی از نو
گفتم خدا بزرگه،بخته دوباره با تو
دیروز گذشته امروز،روزاز نو روزی از نو