اولین طلوع

 

پس از آن غروب رفتن، اولین طلوع  من باش

من رسیدم رو به آخر، تو بیا شروع من باش

شب و از قصه جدا کن،  چکه کن رو باور من

خط بکش رو جای پای  گریه های آخر من

اسمت وببخش ولم کن، بی توخالیه نفسهام

قد بکش رو باور من، زیر سایه بون دستهام

خواب سبز رازقی باش  عاشق همیشگی باش

خسته ام از تلخی شب، تو طلوع زندگی باش

 

 

من پر از حرف سکوتم، خالیم رو به سقوطم

بی تو و آبی عشقت، تشنه ام کویر لوتم

نمی خوام آشفته باشم، آرزوی خفته باشم

تونذار آخر قصه ، حرفمو نگفته باشم

 

 

آخرین تلاش

این آخرین تلاشمه ، واسه بدست آوردنت

باور کن این قلب و نرو

                           این التماس آخره

چقدر می خوای تو بشکنی ، غرور این شکسته رو

هرچی می خوای بگی بگو

                           اما نگو بهم  برو

 

 

این دلو عاشقش نکن ، اگه منو دوست نداری

راحت بگو اگه می خوای، قلب منو جا بذاری

دلم پر از شکایته،  اما صدام در نمی آید

می ترسم از دستم بری، کاری ازم بر نمیآد

 

نرو، نذارکه بعد ازاین ،دنیا به عشق شک بکنه،

هر کی دلش جای دیگست

                         عشق بخواد ترک بکنه

نفس زدم از ته دل معصوم این دل بخدا

نذار بشه محال واسش ،  باور عشق آدما

 

مرگ دلم پای تو، اگه ازش گذر کنی

لب تر کنی رفیقتم،  کافی با ما سر کنی

 

 

عاشق نبودی تو

عاشق نبودی تو

من عاشقت بودم

در قبله گاه عشق

بودی تو معبودم

آرام آسوده ، در خواب خوش بودی

یک لحظه من بی تو ، هرگز نیاسودم

من با نفسهایم نام تو را خواندم

کاش ای هوسبازم

                         با تو نمی ماندم

روزی که می گفتی من با تو می مانم

روزی  که دانستی  من بی تومیمیرم

روزی که با عشقت بستی  به زنجیرم

 

بازنده من بودم این بوده تقدیرم

خوش باوری بودم  پیش نگاه تو

هر دم ز چشمانت خواندم  کلامی نو

 

 

  

عشق تو چون برگی در دست طوفان بود

دل کندن و رفتن پیش توآسان بود

روزی به من گفتی دیگر نمی مانم

گفتم که می میرم گفتی که می دانم

 

باور نمی کردم هرگز جدایی را

آن آمدن با عشق

                        این بی وفایی را

 

 

خزان

دلم خون شد از این افسرده پاییز

از این افسرده پاییز غم انگیز

غروبی سخت محنت بار دارد

همه درد است وبادل کار دارد

 

شرنگ افزای رنج زندگانی ست

غم او چون غم من جاودانی ست

شرابش ریخته، جامش شکسته

گل وگلزار را چین بر جبین است

نگاه گل نگاه واپسین است

پرستو های وحشی بال در بال

امید مبهمی را کرده دنبال

....

نهیب تند بادی وحشت انگیز

رسد همراه بارانی بلا خیز

بسختی می خروشم : های باران!!

چه می خواهی زما بی برگ وباران؟

برهنه بی پناهان را نظر کن

در این وادی قدم آهسته تر کن

شد این ویرانه  ویرانه تر چه حاصل

پریشان شد پریشان تر چه حاصل؟

تو که جان می دهی بر دانه در خاک

غبار از چهر گل ها می کنی پاک

غم دل های ما را شستشو کن

برای ما سعادت آرزو کن

 

 

ایناهاش

تو یه قلب پاک می خواستی ایناهاش

عاشق وهلاک می خواستی ایناهاش

مگه نه، اونکه میون عاشقات

تو یه سینه چاک می خواستی ایناهاش

آره اون عاشق دیوونه منم

اونیکه قدر  تو میدونه منم

بخدا اونکه یه لحظه  یه نفس

بی خیال تو نمی مونه منم

 

 

تو بگو فقط بگو چی کار کنم

چه جوری قلب تو رو شکار کنم

اگه عشق تازه ای  دلم می خواد

همه زندگیمو قمار کنم

 

توبذار فقط یه بار نگات کنم

یه دفعه از ته دل صدات کنم

تو فقط اشاره کن که یک شبه

همه ی دنیا رو خاک پات کنم

 

اره اون رسوای بی دل ایناهاش

اسیر خیال باطل ایناهاش

 

میون هر چی خدا داده به تو

مست اون چشمای خوشگل ایناهاش

 

 

 

 

دوست

 

 بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و چیزی نگی

و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی

*احرار*

گلایه

 

نمی خوام بهت بگم دوسست دارم

آخه خیلی واسه عشق تو کمه

به تموم کارای روی زمین

پل زدن به چشم تو مقدمه

واسه مستی یه عمرم یه نفس

بودن کنار تو برام بسه

نمی خوام نگامو  از تو بگیرم

نکنه که گم بشی تو سایه ها

حتی درد و دل برات نمی کنم

تا دلت نگیره از گلایه هام

 

 

آسمون با  بارونآی دیشبش

چکیده تو آبی چشمای تو

اگه تو  تو زندونم پابذاری

دیوارش باز می شه فرش پای تو

لحظه ای که    تو دیگه منو نخوای

خیالم جمع که وقته مردنه

 

 

                                                                                     محمد رضا حبیبی

سراب

حا لا که دنیا سراب آرزوست

وای اگه دل تک وتنها بمونه

توی جاده های عشق وزندگی

کاروان بره، آدم جا بمونه

توی بازاری که دارا وندار

سکه شون قلب و ارزش نداره

زندگی بجز خیال وخوابی نیست

که با هیچکس سر سازش نداره

 

 

بیا تا به زندگی معنا بدیم

واسه هم یار قسم خورده باشیم

باحریفی   مثل بازیگر چرخ

بازی زندگی رو برده باشیم

 

غربت

 

دارم امید  که روزی، بر جانان بروم

گریه را ترک کنم  شاد وغزل خوان بروم

از سر شوق  چنان منتظر آن روزم

 که به لبخند و با دیده گریان بروم

 

 

یوسف گمشده در چاه غریبستانم

بار الها ممدی کن ، تا به کنعان بروم

شمع عمرم پیش از آنی که به پایان برسد

همچو پروانه به دیدار عزیزان بروم