تو اوج نا امیدی ، یه روز که خسته بودم
کنج اتاق خوابم،تنها نشسته بودم
از توی قاب آینه یکی منو صدا زد
تصویری از خودم بود ،تو چشم من نگاه کرد
گفتش خدا بزرگه ،بخته دوباره با تو
دیروزگذشته امروز،روز از نو روزی از نو

تو باغچه دل من،هزار تا غنچه وا شد
دل تکیده من،از غصه ها رها شد
درای بسته وا شد،دیدم تو باغ خونه
به شوق لاله بلبل،می خونه عاشقونه
می گفت خدا بزرگه ،بخته دوباره با تو
دیروزگذشته امروز،روز از نو روزی از نو
انگار اونم می خوندش،برام یه شعر تازه
می گفت خدا بزرگه،خودش برات می سازه
دل گرفته من،بازم دوباره وا شد
شکست تو سینه بغضم،
سکوت من صدا شد
گفتم خدا بزرگه،بخته دوباره با تو
دیروز گذشته امروز،روزاز نو روزی از نو
سلام
شعر زیبایی بود.
مال خودته؟
میبینم که راحت نیستی!