من گرفتارسنگینی سکوتی هستم که گویا قبل ازهر فریادی لازم است
من تمام هستیم در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان آتش زدم کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصد ها پی مقصود های پوچ افتادم تا تمام خوبها رفتند وخوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یارم رفت
مسعود فردمنش
سلام از اینکه لینک منو گزاشتی ممنون.
بازم به م سر بزن.
فعلا
همیشه سکوت خوب نیست گاهی باید گفت حرف زد .