مدتی است که برای پنجره اتاقم شعر نخوانده ام
رویای با توبودن را در گوشش نجوا نکرده ام
مدتی است که قطرات باران را از پشت شیشه هایش ندیده ام
دیگر پنجره پلی میان من وطراوت باغچه ای پرگل نیست
پنجره ای که روزی چشمهایم را به سوی زیبایی های جهان باز می کرد
حال در مقابل پرسش چشمانم، مات ومبهوت مانده
وبرایم تاریکی به ارمغان آورده
افسوس وصد افسوس که لحظه ها مجالی برای تفکر نمی دهند
نمی دانم چشمانم شکستن این پنجره کدر را تاب دارند یا نه؟
سلام .. وبلاگت خیلی قشنگه و همچنین متنهایی که می نویسی .. در پناه حق
طرح مشترک تعدادی از وبلاگ نویسان برای پایان دولت خاتمی
به حمایت معنوی و حرفهای شما نیازمندیم و دستان پر مهرتان را به یاری میفشاریم
آخرین اخبار
http://rahenowiran.persianblog.com
متن جالبی بود حتی برای من که از احساسات رقیق بدم میاد
سلام . دوست خوبم . این متنت خیلی خیلی عالیه .
نمره وبلاگ ۱۹
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
شاد باش و مسرور
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪